روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگی شیرین است مثل یک آبنبات

مادرم با نگرانی پرسید مگر چه اتفاقی افتاده ؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد می دانست . به او گفتم : بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو نفر امشب را باهم باشیم . او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از انجام کارهایم برای بردنش به رستوران به منزل مادرم رفتم ، او نیز منتظر من بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود . با چهره ای نورانی همچون فرشتگان به من لبخند زد و وقتی سوار ماشین می شد ، گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون می رود و آنها نیز خیلی تحت تأثیر قرار گرفته اند .

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود . دستم را چنان گرفته بود که گویی اگر رها شود انگار تمامی لحظات برایش خواب بوده . پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم . هنگام خواندن از بالای منو ، نیم نگاهی به چهره مادرم می انداختم و می دیدم با لبخندی حاکی از یادآوری خاطرات گذشته به من می نگرد ، و به من گفت : یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و باهم به رستوران می رفتیم او بود که منوی رستوران را می خواند . من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم .

هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم ، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد ، همه اش یادی از خاطرات شیرین گذشته بود و آنقدر حرف زدیم و غرق در خاطرات شیرین شدیم که سینما را ازدست دادیم .

وقتی او را به خانه رساندم گفت : که باز هم با من بیرون خواهد رفت اما به شرطی که او مرا دعوت کند و این بار هزینه ها را نیز مادرم بپردازد و من هم قبول کردم . وقتی به خانه برگشتم همسرم پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشته ؟ من هم در جواب گفتم ، خیلی بیشتر از آنچه که تصور می کردم .و از این پیشنهاد و رهنمود همسرم نیز بسیار تشکر کردم .

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید در گذشت و همه چیز بسیار سریعتر واقع شد که بتوانم کاری کنم .

چند روز بعد پاکتی حاوی کپی " رسیدی " از هزینه های شام برای دونفر از همان رستورانی که با مادرم در آن غذا خورده بودیم بدستم رسید و یادداشتی نیز با دستخط مادرم ضمیمه ی رسید بود که :"نمی دانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای دو نفر پرداخت کرده ام ، یکی برای تو و یکی برای همسرت . و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته و چه شب به یاد ماندنی بوده ، دوستت دارم پسرم .

در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنها ست به آنها اختصاص دهیم . هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست . زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید .زیرا هرگز نمی توان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود


نویسنده: برومند ׀ تاریخ: چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , boromand.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com